خانه ای که در زمستان با بخاری گرم شود، گرم خانه، خانۀ زمستانی، تاوانه، تاوخانه، برای مثال در چنین فصل تاب خانۀ شاه / داشته طبع چار فصل نگاه (نظامی۴ - ۶۱۱) خانه ای که دیوارهای آن آیینه کاری شده باشد، جام خانه
خانه ای که در زمستان با بخاری گرم شود، گرم خانه، خانۀ زمستانی، تاوانه، تاوخانه، برای مِثال در چنین فصل تاب خانۀ شاه / داشته طبع چار فصل نگاه (نظامی۴ - ۶۱۱) خانه ای که دیوارهای آن آیینه کاری شده باشد، جام خانه
در پزشکی تب و لرزهای شدید و متناوب که در برخی بیماری های حاد عفونی مانند مالاریا دیده می شود، تب یازه، تب نوبه، برای مثال چنان دشمن از بیم تیغ تو لرزد / که گویی گرفته ست تب یازه او را (غضایری - لغتنامه - تب یازه)
در پزشکی تب و لرزهای شدید و متناوب که در برخی بیماری های حاد عفونی مانند مالاریا دیده می شود، تَب یازه، تَب نوبه، برای مِثال چنان دشمن از بیم تیغ تو لرزد / که گویی گرفته ست تب یازه او را (غضایری - لغتنامه - تب یازه)
از تبهای بلغمی است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی باب 7 از جزء 3 از گفتار سوم از کتاب پنجم) : و بترین تبها که با این تب (سل) آمیخته گردد تب خمس است پس ربع پس شطرالغب پس نایبه. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
از تبهای بلغمی است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی باب 7 از جزء 3 از گفتار سوم از کتاب پنجم) : و بترین تبها که با این تب (سل) آمیخته گردد تب خمس است پس ربع پس شطرالغب پس نایبه. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
خانه شب. شبستان که حرم سرای پادشاهان باشد. (از برهان). مرادف شبستان. (آنندراج). شبستان وحرم سرای پادشاهان. (ناظم الاطباء) ، خانه ای که شبها درویشان در آن به سر برند. (ناظم الاطباء) (از برهان). خانه ای را گویند که برای نزول غربا و فقرا در شب مقرر کرده باشند. (آنندراج) : بنا کرد و نان داد و لشکر نواخت شب ازبهر درویش شبخانه ساخت. سعدی. ، خلوتگاهی که شبها در آن عبادت کنند. (ناظم الاطباء)
خانه شب. شبستان که حرم سرای پادشاهان باشد. (از برهان). مرادف شبستان. (آنندراج). شبستان وحرم سرای پادشاهان. (ناظم الاطباء) ، خانه ای که شبها درویشان در آن به سر برند. (ناظم الاطباء) (از برهان). خانه ای را گویند که برای نزول غربا و فقرا در شب مقرر کرده باشند. (آنندراج) : بنا کرد و نان داد و لشکر نواخت شب ازبهر درویش شبخانه ساخت. سعدی. ، خلوتگاهی که شبها در آن عبادت کنند. (ناظم الاطباء)
غر. فنج. (فرهنگ اسدی). مبتلی به مرض فتق. خداوند علت دبه خایگی. مفتوق. مبتلا به فتق بیضه. مأدور. آدر. (منتهی الارب). بادخایه. مرد بزرگ خایه. (آنندراج). کسی که فتق داشته باشد. کسی که دارای خایه های کلان باشد. (ناظم الاطباء). مبتلا به تناس. دبه. رجوع به دبه در این معنی شود
غُر. فنج. (فرهنگ اسدی). مبتلی به مرض فتق. خداوند علت دبه خایگی. مفتوق. مبتلا به فتق بیضه. مأدور. آدر. (منتهی الارب). بادخایه. مرد بزرگ خایه. (آنندراج). کسی که فتق داشته باشد. کسی که دارای خایه های کلان باشد. (ناظم الاطباء). مبتلا به تناس. دبه. رجوع به دبه در این معنی شود
مکانی که در زیرزمین سازند و در ایام گرما، در آنجا نشینند، به عربی آن را مطموره و به فارسی نهانخانه نیز گویند. (آنندراج). زیرزمین. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زیرزمین و غار و مغاره. (ناظم الاطباء) : نواب معزی الیه که از ترس گلولۀ توپ، ته خانه ای بجهت خود از حفاران کنده و در آنجا مقیم بود. (مجمل التواریخ گلستانه) ، آخرین اسباب کم ارز خانه. آنچه باقیمانده است از چیزهای کم بها بعد از فروش اسباب خانه. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به ته و ترکیبهای آن شود
مکانی که در زیرزمین سازند و در ایام گرما، در آنجا نشینند، به عربی آن را مطموره و به فارسی نهانخانه نیز گویند. (آنندراج). زیرزمین. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زیرزمین و غار و مغاره. (ناظم الاطباء) : نواب معزی الیه که از ترس گلولۀ توپ، ته خانه ای بجهت خود از حفاران کنده و در آنجا مقیم بود. (مجمل التواریخ گلستانه) ، آخرین اسباب کم ارز خانه. آنچه باقیمانده است از چیزهای کم بها بعد از فروش اسباب خانه. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به ته و ترکیبهای آن شود
تب لرزه بود از برآمدن سپرز بزرگ. (صحاح الفرس). تب لرزه ای که بسبب ظاهرشدن و برآمدن سپرز بهم رسیده باشد. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از فرهنگ جهانگیری) (از ناظم الاطباء). تب لرزه. (از برهان) (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ اوبهی) (لسان العجم شعوری ج 1 ورق 291) : چنان دشمن از بیم تیغ تو لرزد که گویی گرفته است تب باده او را. غضائری رازی (از فرهنگ جهانگیری). مباد دشمن خسرو و گر بود بادا همیشه در یرقان از بلا و تب باده. شمس فخری (از لسان العجم شعوری). به این معنی بجای بای ابجد، یای حطی هم بنظر آمده است. (برهان). در جهانگیری و برهان چنین آورده اما رشیدی تب یازه تصحیح کرده بمعنی تبی که در آن خمیازه و کمان کشی کنند. (انجمن آرا) (آنندراج)
تب لرزه بود از برآمدن سپرز بزرگ. (صحاح الفرس). تب لرزه ای که بسبب ظاهرشدن و برآمدن سپرز بهم رسیده باشد. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از فرهنگ جهانگیری) (از ناظم الاطباء). تب لرزه. (از برهان) (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ اوبهی) (لسان العجم شعوری ج 1 ورق 291) : چنان دشمن از بیم تیغ تو لرزد که گویی گرفته است تب باده او را. غضائری رازی (از فرهنگ جهانگیری). مباد دشمن خسرو و گر بود بادا همیشه در یرقان از بلا و تب باده. شمس فخری (از لسان العجم شعوری). به این معنی بجای بای ابجد، یای حطی هم بنظر آمده است. (برهان). در جهانگیری و برهان چنین آورده اما رشیدی تب یازه تصحیح کرده بمعنی تبی که در آن خمیازه و کمان کشی کنند. (انجمن آرا) (آنندراج)
مرکّب از: تبخال + ’ه’ پسوند زائد، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، تبخال. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) (برهان) (فرهنگ رشیدی) (شرفنامۀ منیری) (فرهنگ جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء)، اثر تب گرم باشد که از لب مردم برجهد چون خرد آبله. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 493)، اثر تب گرم بود یعنی جوششی که بعد از تب از لب و دهان بیرون آید. (فرهنگ اوبهی)، تبشی باشد که بر لب بیمار پدید آید پس از تب. (صحاح الفرس)، آبله های خرد که از گرمی تب بر اطراف لب پدید آید و این علامت مفارقت تب است. بلفظ افتادن و دمیدن و زدن مستعمل و در این لفظ قلب اضافت است و تبدیل بای فارسی به عربی و زیادت ها، ببای فارسی بدون ها نیز آمده. (غیاث اللغات) : کاشکی سیدی من آن تبمی تا چو تبخاله گرد آن لبمی. خفاف (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 439)، تبخاله مرا نمود دلدار به ناز بردم به لبان سرخش انگشت فراز چون کودک شیرخواره از حرص و ز آز انگشت مزم از این سپس عمر دراز. قطران (از انجمن آرا)، نگوئی گاو بحری را چرا تبخاله شد عنبر گیا در ناف آهو مشک اذفر بیشمر دارد. ناصرخسرو. تب لرزه شکست پیکرش را تبخاله گزید شکرش را. نظامی. زبان از تشنگی بر لب فتاده لب از تبخاله موج خون گشاده. جامی. ، مرغی از جنس ترقه. (ناظم الاطباء) ، حباب شراب. (ناظم الاطباء)، - آتش تبخاله: زان فروغی کز رخش افتاد در کاشانه ام آتش تبخاله ام لبریز آب گوهر است. صائب (از آنندراج)، - تبخاله نوش: ببوی صبر مشام آنچنان مباد آن رند که قدر طالب تبخاله نوش نشناسد. طالب آملی (از آنندراج)، - خیمۀ تبخاله: پردۀ امید باشد ناامیدیهای ما خیمۀ تبخالۀ ما بر لب کوثر بود. صائب (از آنندراج)، - ساغر تبخاله: در کلبۀ ما تا به کمر موج شراب است تا ساغر تبخالۀ ما پیری ناب است. کلیم (از آنندراج)، توان به ساغر تبخاله آب کوثر خورد بساز با جگر تشنه چون سراب اینجا. صائب (از آنندراج)، - شیشۀتبخاله: بی تو امشب ساغر لب بر شراب ناله بود پنبه ام از مغز جان بر شیشۀ تبخاله بود. شوکت (از آنندراج)، از ره و رهبر نبود آثار کز شوق ازل خار راهت چون پری در شیشۀ تبخاله بود. محسن تأثیر (از آنندراج)
مُرَکَّب اَز: تبخال + ’ه’ پسوند زائد، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، تبخال. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) (برهان) (فرهنگ رشیدی) (شرفنامۀ منیری) (فرهنگ جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء)، اثر تب گرم باشد که از لب مردم برجهد چون خرد آبله. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 493)، اثر تب گرم بود یعنی جوششی که بعد از تب از لب و دهان بیرون آید. (فرهنگ اوبهی)، تبشی باشد که بر لب بیمار پدید آید پس از تب. (صحاح الفرس)، آبله های خرد که از گرمی تب بر اطراف لب پدید آید و این علامت مفارقت تب است. بلفظ افتادن و دمیدن و زدن مستعمل و در این لفظ قلب اضافت است و تبدیل بای فارسی به عربی و زیادت ها، ببای فارسی بدون ها نیز آمده. (غیاث اللغات) : کاشکی سیدی من آن تبمی تا چو تبخاله گرد آن لبمی. خفاف (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 439)، تبخاله مرا نمود دلدار به ناز بردم به لبان سرخش انگشت فراز چون کودک شیرخواره از حرص و ز آز انگشت مزم از این سپس عمر دراز. قطران (از انجمن آرا)، نگوئی گاو بحری را چرا تبخاله شد عنبر گیا در ناف آهو مشک اذفر بیشمر دارد. ناصرخسرو. تب لرزه شکست پیکرش را تبخاله گزید شکرش را. نظامی. زبان از تشنگی بر لب فتاده لب از تبخاله موج خون گشاده. جامی. ، مرغی از جنس ترقه. (ناظم الاطباء) ، حباب شراب. (ناظم الاطباء)، - آتش تبخاله: زان فروغی کز رخش افتاد در کاشانه ام آتش تبخاله ام لبریز آب گوهر است. صائب (از آنندراج)، - تبخاله نوش: ببوی صبر مشام آنچنان مباد آن رند که قدر طالب تبخاله نوش نشناسد. طالب آملی (از آنندراج)، - خیمۀ تبخاله: پردۀ امید باشد ناامیدیهای ما خیمۀ تبخالۀ ما بر لب کوثر بود. صائب (از آنندراج)، - ساغر تبخاله: در کلبۀ ما تا به کمر موج شراب است تا ساغر تبخالۀ ما پیری ناب است. کلیم (از آنندراج)، توان به ساغر تبخاله آب کوثر خورد بساز با جگر تشنه چون سراب اینجا. صائب (از آنندراج)، - شیشۀتبخاله: بی تو امشب ساغر لب بر شراب ناله بود پنبه ام از مغز جان بر شیشۀ تبخاله بود. شوکت (از آنندراج)، از ره و رهبر نبود آثار کز شوق ازل خار راهت چون پری در شیشۀ تبخاله بود. محسن تأثیر (از آنندراج)
ماتیکانده کتابخانه: (از کتب خانه و علمنا ذوق علمی چشیده ام که مپرس) (مولوی)} بس که خرابات شد صومعه صوف پوش بس که کتب خانه گشت مصطبه درد خوار . {توضیح در غزلیات چاپ فروغی نیامده
ماتیکانده کتابخانه: (از کتب خانه و علمنا ذوق علمی چشیده ام که مپرس) (مولوی)} بس که خرابات شد صومعه صوف پوش بس که کتب خانه گشت مصطبه درد خوار . {توضیح در غزلیات چاپ فروغی نیامده