جدول جو
جدول جو

معنی تب خایه - جستجوی لغت در جدول جو

تب خایه
کسی که بیضه اش ورم کرده باشد، بادفتق
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تاب خانه
تصویر تاب خانه
خانه ای که در زمستان با بخاری گرم شود، گرم خانه، خانۀ زمستانی، تاوانه، تاوخانه، برای مثال در چنین فصل تاب خانۀ شاه / داشته طبع چار فصل نگاه (نظامی۴ - ۶۱۱)
خانه ای که دیوارهای آن آیینه کاری شده باشد، جام خانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شب خانه
تصویر شب خانه
خانه ای که شب ها درویشان در آن به سر می برند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دبه خایه
تصویر دبه خایه
مردی که دچار بیماری فتق باشد و خایه اش ورم کرده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کتب خانه
تصویر کتب خانه
کتابخانه، محلی عمومی با کتاب های بسیار و مکانی برای مطالعه، کتاب فروشی
فرهنگ فارسی عمید
در پزشکی تب و لرزهای شدید و متناوب که در برخی بیماری های حاد عفونی مانند مالاریا دیده می شود، تب یازه، تب نوبه، برای مثال چنان دشمن از بیم تیغ تو لرزد / که گویی گرفته ست تب یازه او را (غضایری - لغتنامه - تب یازه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آب خانه
تصویر آب خانه
وضوخانه، مستراح
فرهنگ فارسی عمید
(تَ بِ یِ بَ)
از تبهای بلغمی است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی باب 7 از جزء 3 از گفتار سوم از کتاب پنجم) : و بترین تبها که با این تب (سل) آمیخته گردد تب خمس است پس ربع پس شطرالغب پس نایبه. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ / یِ)
لالۀ بلور یک شاخه. جار که یک پایه و یک شاخه دارد. قسمی جار که یک کاسه و یک پایه دارد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
که تب آورد. هوا یا جایی که بیماری تب آورد. مالاریایی: اراضی مجاور باتلاقها و زمینهای باتلاقی تب خیزند. رجوع به تب و دیگر ترکیب های آن شود
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ خا یَ / یِ)
آنکه یک بیضه دارد. اشرج. احدل. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شَ نَ / نِ)
دهی از دهستان حسن آباد بخش کلیبر شهرستان اهر. 176 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه و چشمه و محصول آن غلات ومیوۀ جنگل است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(شَ نَ / نِ)
خانه شب. شبستان که حرم سرای پادشاهان باشد. (از برهان). مرادف شبستان. (آنندراج). شبستان وحرم سرای پادشاهان. (ناظم الاطباء) ، خانه ای که شبها درویشان در آن به سر برند. (ناظم الاطباء) (از برهان). خانه ای را گویند که برای نزول غربا و فقرا در شب مقرر کرده باشند. (آنندراج) :
بنا کرد و نان داد و لشکر نواخت
شب ازبهر درویش شبخانه ساخت.
سعدی.
، خلوتگاهی که شبها در آن عبادت کنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَبْ بَ / بِ یَ / یِ)
غر. فنج. (فرهنگ اسدی). مبتلی به مرض فتق. خداوند علت دبه خایگی. مفتوق. مبتلا به فتق بیضه. مأدور. آدر. (منتهی الارب). بادخایه. مرد بزرگ خایه. (آنندراج). کسی که فتق داشته باشد. کسی که دارای خایه های کلان باشد. (ناظم الاطباء). مبتلا به تناس. دبه. رجوع به دبه در این معنی شود
لغت نامه دهخدا
(تَهْ نَ / نِ)
مکانی که در زیرزمین سازند و در ایام گرما، در آنجا نشینند، به عربی آن را مطموره و به فارسی نهانخانه نیز گویند. (آنندراج). زیرزمین. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زیرزمین و غار و مغاره. (ناظم الاطباء) : نواب معزی الیه که از ترس گلولۀ توپ، ته خانه ای بجهت خود از حفاران کنده و در آنجا مقیم بود. (مجمل التواریخ گلستانه) ، آخرین اسباب کم ارز خانه. آنچه باقیمانده است از چیزهای کم بها بعد از فروش اسباب خانه. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به ته و ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
خایه کشیده. خایه کنده. خواجه سرا. ساده گرد. (آنندراج). اخته.
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ / دِ)
تب لرزه بود از برآمدن سپرز بزرگ. (صحاح الفرس). تب لرزه ای که بسبب ظاهرشدن و برآمدن سپرز بهم رسیده باشد. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از فرهنگ جهانگیری) (از ناظم الاطباء). تب لرزه. (از برهان) (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ اوبهی) (لسان العجم شعوری ج 1 ورق 291) :
چنان دشمن از بیم تیغ تو لرزد
که گویی گرفته است تب باده او را.
غضائری رازی (از فرهنگ جهانگیری).
مباد دشمن خسرو و گر بود بادا
همیشه در یرقان از بلا و تب باده.
شمس فخری (از لسان العجم شعوری).
به این معنی بجای بای ابجد، یای حطی هم بنظر آمده است. (برهان). در جهانگیری و برهان چنین آورده اما رشیدی تب یازه تصحیح کرده بمعنی تبی که در آن خمیازه و کمان کشی کنند. (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ لَ / لِ)
مرکّب از: تبخال + ’ه’ پسوند زائد، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، تبخال. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) (برهان) (فرهنگ رشیدی) (شرفنامۀ منیری) (فرهنگ جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء)، اثر تب گرم باشد که از لب مردم برجهد چون خرد آبله. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 493)، اثر تب گرم بود یعنی جوششی که بعد از تب از لب و دهان بیرون آید. (فرهنگ اوبهی)، تبشی باشد که بر لب بیمار پدید آید پس از تب. (صحاح الفرس)، آبله های خرد که از گرمی تب بر اطراف لب پدید آید و این علامت مفارقت تب است. بلفظ افتادن و دمیدن و زدن مستعمل و در این لفظ قلب اضافت است و تبدیل بای فارسی به عربی و زیادت ها، ببای فارسی بدون ها نیز آمده. (غیاث اللغات) :
کاشکی سیدی من آن تبمی
تا چو تبخاله گرد آن لبمی.
خفاف (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 439)،
تبخاله مرا نمود دلدار به ناز
بردم به لبان سرخش انگشت فراز
چون کودک شیرخواره از حرص و ز آز
انگشت مزم از این سپس عمر دراز.
قطران (از انجمن آرا)،
نگوئی گاو بحری را چرا تبخاله شد عنبر
گیا در ناف آهو مشک اذفر بیشمر دارد.
ناصرخسرو.
تب لرزه شکست پیکرش را
تبخاله گزید شکرش را.
نظامی.
زبان از تشنگی بر لب فتاده
لب از تبخاله موج خون گشاده.
جامی.
، مرغی از جنس ترقه. (ناظم الاطباء) ، حباب شراب. (ناظم الاطباء)،
- آتش تبخاله:
زان فروغی کز رخش افتاد در کاشانه ام
آتش تبخاله ام لبریز آب گوهر است.
صائب (از آنندراج)،
- تبخاله نوش:
ببوی صبر مشام آنچنان مباد آن رند
که قدر طالب تبخاله نوش نشناسد.
طالب آملی (از آنندراج)،
- خیمۀ تبخاله:
پردۀ امید باشد ناامیدیهای ما
خیمۀ تبخالۀ ما بر لب کوثر بود.
صائب (از آنندراج)،
- ساغر تبخاله:
در کلبۀ ما تا به کمر موج شراب است
تا ساغر تبخالۀ ما پیری ناب است.
کلیم (از آنندراج)،
توان به ساغر تبخاله آب کوثر خورد
بساز با جگر تشنه چون سراب اینجا.
صائب (از آنندراج)،
- شیشۀتبخاله:
بی تو امشب ساغر لب بر شراب ناله بود
پنبه ام از مغز جان بر شیشۀ تبخاله بود.
شوکت (از آنندراج)،
از ره و رهبر نبود آثار کز شوق ازل
خار راهت چون پری در شیشۀ تبخاله بود.
محسن تأثیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کتب خانه
تصویر کتب خانه
ماتیکانده کتابخانه: (از کتب خانه و علمنا ذوق علمی چشیده ام که مپرس) (مولوی)} بس که خرابات شد صومعه صوف پوش بس که کتب خانه گشت مصطبه درد خوار . {توضیح در غزلیات چاپ فروغی نیامده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب خانه
تصویر آب خانه
مستراح
فرهنگ لغت هوشیار
تاولی که بر اثر عفونت حاد عمومی بدن در کنار لب یا در مخاط دهان پدید آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شب خانه
تصویر شب خانه
((شَ نِ))
شبستان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تب یازه
تصویر تب یازه
((تَ زَ))
تب لرزه، تب و لرز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آب خانه
تصویر آب خانه
مستراح، مبرز، مبال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تب خال
تصویر تب خال
((تَ))
تاولی که بر اثر تب در کنار لب و دهان بوجود می آید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بی خایه
تصویر بی خایه
آغا
فرهنگ واژه فارسی سره
تب آور
متضاد: تب زدا، تب ریز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
به کسی که دچار عارضه ی باد فتق شود، گویند
فرهنگ گویش مازندرانی
بی اراده و نااستوار، سست اراده، دمدمی مزاج
فرهنگ گویش مازندرانی
تبخال
فرهنگ گویش مازندرانی